بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بالاخره منم دست به قلم شدم . شاید این فعالیت زیاد طول نکشه و صرفا یه محک باشه شایدم بر عکس باید دید ...هنوزم بعضی وقت ها به یاد پیش دانشگاهی و کنکور می افتم و با خودم فکر می کنم تو چه نعمتی قرار دارم یعنی دیگه کنکوری نیستم دیگه لازم نیست برای آینده ی زندگیم تو ابهام یه عدد کوچولو باشم یه عددی که شاید مسیر زندگی خیلی ها رو عوض می کنه ... بعضی مغرور رتبه می شن و رشته ای می رن که حتی نمی دونن مقدمات درسی اون رشته چی هست یا بعضی ها هم اینقدر از رتبه ی خودشون ناراحتن که حاضرن یکی از بد ترین سال های زندگیشونو دوباره تجربه کنن!
این مطالب به مناسبت فشاریه که الان یعنی ماه اردیبهشت روی کنکوری ها هست ...
آن وقت ها ساعت سه معمولا سرمان روی میز آشپز خانه یا میز تحریر می افتاد و در سکوت وزوز کننده ی خانه خوابمان می برد. واقعا ارزشش را داشت؟ اثبات های هندسه یا داستان های ناکجا آباد چقدر مهم بود؟ اضطراب در وجودمان جا خوش کرده بود و به قلبمان چنگ می انداخت و وقتی خواب بودیم ما رو از درون می جوید. هر صبح که بیدار می شدیم پوکی دردناکی در استخوان هایمان احساس می کردیم که تنها با یک چیز آرام می شد: نمره ی کامل در یک امتحان یا کوچکترین تضمینی که نشان دهد از بقیه عقب نمانده ایم . از اضطراب متنفربودیم اما نمی توانستیم ولش کنیم با وفا ترین همنشینمان بود...
- ۵ نظر
- ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۲۱